چرا کسانی که از راه تکدی گری زندگی خود را می گذراند نمی توان کنترل کرد؟ چون از نظر مالی آزاد و امن هستند، نه به خاطر چیزی هایی که دارند بلکه به خاطر نداشتن خواسته ای. آنها این وضعیت آزاد را با به کلیه چپ خود گرفتن، به دست آورده اند نه به خاطر عدم وابستگی به درآمد.
هر سازمان به تعداد مشخصی نیرو نیاز دارد که از بخش معینی از آزادی شان محروم شوند. چگونه مالک این افراد می شوید؟
اولا با شرطی سازی و دست کاری روانشانسی بر روی آنها
ثانیا با چلاندن و پیچاندن آن ها به گونه ای که مقداری در جریان امور شرکت باشند و به قول نسیم طالب پوستشان در بازی باشند.
مجبورشان می کنید چیز مهمی داشته باشند که در صورت نافرمانی از متصدی از دستش بدهند.
در سازمان هایی مثل مافیا، برای کسی که عدم وفاداریش برای رئیس مشخص شود، دستور پاکسازی داده میشود و البته رئیس در مجلس ختم او هم شرکت خواهد کرد.
اما در سایر سازمان ها باید افراد به صورت خیلی لطیف و ظریف در گرو سازمان و رئیس باشند.
استخدام کارمند یا همکاری با پیمانکار
صاحب شرکت A برای نگهداری سیستم نرم افزاری خود نیاز دارد که یک فرد متخصص استخدام خود کند ولی به خاطر اینکه هزینه هایی مثل اتاق، حقوق ثابت، بیمه، سیستم های سخت افزاری و …. ندهد به این نتیجه رسیده که این کار باید به صورت برون سپاری انجام شود.
بنابرین با یک فرد متخصص حوزه نرم افزار به نام P قرارداد پیمان کاری می بندد. یکی از شرایط قرارداد این است که اگر سیستم از سرویس دهی خارج شود حداکثر تا دو ساعت باید سیستم را برگرداند و اگر فرد P کوتاهی کند، x هزار دلار باید خسارت بدهد.
اگر این فرد با شرکت B قرارداد کاری ببندد و حقوق پیشنهادی او 3x هزار دلار باشد . حال به صورت اتفاقی زمانی که برای شرکت B کار میکرد، سیستم شرکت A دچار خرابی شده است، آیا فرد B حاضر است به خاطر فرار از خسارت x کار شرکت B را رها کند و به اصلاح خرابی سیستم A کند. قطعا قاعده هزینه و فایده چنین دستوری را نمی دهد و اینجاست که صاحب شرکت A میلیون ها دلار خسارت خواهد دید. و پیمانکار P، xهزار دلار خسارت پرداخت خواهد کرد.
اینجاست مدیر A حسرت می خورد که چرا شخص P را استخدام تمام وقت نکرد که دچار چنین وضعیتی نشود.
از مرد شرکت تا مرد شرکت ها
اگر کارمندان ریسک دُم شما را پایین می آورند، شما هم همین کار را در حقشان می کنید، یا حداقل پیش خودشان این تصور را در موردتان دارند. در طول قرن بیستم، شرایط نسبتا پایدار اقتصادی باعث شد که شرکت ها طول عمر زیادی را داشته باشند به طوری که مردم کل عمرشان را در شرکت های بزرگ گذراندند(این موضوع در کشور ما کمی متفاوت است) و اینان همان مرد شرکت نام دارند.
مرد شرکت هویت خودش را به شرکتی که در آن کار می کرد وصل می کرد، پس تلاش می کرد خود را شبیه به شرکت کند و اگر این کار را نکند خیلی چیزها را از دست می داد. در عوض شرکت ها هم تلاش می کردند مرد شرکت را تا بیشترین زمان ممکن (مثلا تاریخ بازنشتگی) در استخدام خود نگه دارد. این یعنی هر دو طرف در منافع دیگری شریک بودند.
در دهه 90 میلادی ظهور شرکت های جدید بر پایه فن آوری اطلاعات و حذف برخی از شرکت این آلارم را به مردان شرکت داد که شرکت ها سقوطشان دور از ذهن نیست، ماندن طولانی در شرکت ها برای مردان شرکت با ریسک زیادی همراه بود. این متخصصین از این شرکت به شرکت دیگر مهاجرت کردند(مثلا از دیجی کالا به اسنپ، از اسنب به فیلیمو و …) این یعنی شرکت دیگر مالک، متخصصین نیستند.(مرد شرکت ها)
قانون جدید برده داری
تا پایان قرن نوزدهم میلادی یکی از اصول برده داری این بود که اربابان با کنترل شدید منابع و نعمت مانع دسترسی آزاد آن به گروهی از انسان ها می شدند و از این طریق ادامه زندگی برده در اختیار اربابان قرار می گرفت. خارج شدن از دستورات یعنی از دست دادن محل زندگی، خوراک، کار، حمایت ارباب و … .
برده داری توسط شرکت ها شکل های عجیبی به خود گرفته است. شرکت برای اینکه افراد را تحت سلطه خود نگه دارند، حقوق بیشتر از حد خودش می دهند و شرایطی مانند بن های حمایتی، شرایط بسیار منعطف اداری مالی، برنامه تفریحی و …. برای آنها محیا می کنند. کارمندان هم می دانند که این ها بیشتر از حقشان است.
کابوس از دست دادن این شرایط، کارمندان را به شرکت وفادار می کند و عملا تحت فرمان رئیس قرار می گیرند.
هرقدر چیزهای بیشتری برای از دست دادن داشته باشیم، شکننده تر خواهیم شد. میزان نگرانی از شکست در یک بحث یا مسابقه فوتبال از واکنش هایی که بعد از رخ دادن شکست از سمت شکست خورده(تیم و مربی بازنده) بارز می شود. شکستی که یک جناح بعد از انتخابات می خورد و تلاش های ناجوانمردانه ای که علیه رقیب خود در فضاهای کشور می کند، نشان دهنده اندازه آنچه از دست داده است، می باشد. در پایان روز کاری اگر یک راننده تاکسی به آنچه در یک روز معمول درمی آورد نرسد، را با شکست یک تاجر بزرگ در یک معامله مقایسه کنید.
مثال دیگر از برده داری نوین در شرکت گوگل است. این شرکت به تعداد زیادی سرویس های رایگان و بسیار ارزان در اختیار عموم مردم جهان قرار داده است که جدا شدنمان را تقریبا ناممکن ساخته است. عملا گوگل به یک ارباب جهانی تبدیل شده است.
دنیای مدرن ثابت کرد که با وفور نعمت هم می شود اربابگری کرد.
آنچه ما داریم یا نداریم مهم نیست; بلکه آنچه می ترسیم از دست بدهیم اهمیت دارد.
پلیس های شجاع و مجرد
بارها در فیلم های جنایی از شگرد دو قطبی سازی مرد قانون و خانواده برای جذب بیینده استفاده می شود. پلیسی که به دنبال تبهکاران است، در میانه ماموریت خود اعضای خانواده اش را در معرض تهدید و حتی گروگانگیری می بیند و اینجاست که پلیس قهرمان در تصمیم گیری خود باید تجدید نظر کند که:
- به وظیفه قانونی خود عمل کند تا شهر یا کشورش را نجات دهد
- یا وظیفه مسئول خانواده را انجام دهد تا عزیزانش را نجات دهد.
اینجا در لایه های پنهان بیننده و مرد قهرمان این فکر خطور می کند اگر خانواده ای در میان نبود هرگز وارد این برزخ نمی شد.
داشتن خانواده مستقل، اقساط وام بانکی، امکانات رفاهی … افراد را از بلندپروازی های قهرمانانه منع می کند، استخدام این افراد به خاطر تعهدی که دارند، بیشتر توصیه می شود.
اگر فکر می کنید همه رئیس ها به خاطر اخلاقیات افراد متعهد را استخدام می کنند، در اشتباه هستید، بلکه به دنبال راهی هستند که ادامه همکاری را تضمین کند.
آسیب پذیری سرپرست های خانوار به طرز قابل توجهی در تاریخ مورد سو استفاده قرار گرفته است، هدیه های سال نو، کیفیت و کمیت محتویات یخچال و مدرسه ی فرزندان مردِ خانواده، قدرت پنهان زیادی دارد که نباید از آن غافل شد.
دوستی گرگ ها و سگ ها ممکن نیست
در داستان معروف احیقار(وزیر اعظم آشوری ها) وجود دارد که سگی در صحبت با گرگ در مورد راحتی ها و زندگی لوکس خود لاف می زند و گرگ را ترغیب به این کار می کند. تا اینکه گرگ در مورد قلاده ی سگ از او سوال می پرسد و پس از فهمیدن کاربرد قلاده، وحشت می کند گرگ فرار کرد و هنوز هم در حال فرار است.
سوال اینجاست: دوست دارید کدام یک باشید، سگ یا گرگ؟
در نسخه ی دیگر از این داستان، به جای گرگ از یک خر وحشی استفاده شده که آزادی اش را به رخ می کشید، اما همان خر وحشی در انتها توسط شیر خورده می شود.
آزادی، ریسک دارد و هیچ وقت رایگان نیست.
شاید زندگی سگ روان و ایمن به نظر برسد، اما سگ در غیاب صاحبش نمی تواند زنده بماند. اما گرگ ها برای زنده ماند آموزش دیده اند. اکثر افراد ترجیح می دهند به جای سگ بالغ، سرپرستی توله سگ ها را بپذیرند.
کارمندانی که توسط کارفرمایشان تنها گذاشته می شوند، دیگر نمی توانند سرپا شوند و به وضع گذشته ی خود بازگردند.
نتیجه اخلاقی: سگی نباشیم که ادعای گرگ بودن می کند. یعنی حرف و عملمان یکی باشد.